پایان 8 ماهگی
سلام پرنسس مامان
امروز 8 ماهگیت تموم شدو وارد ماه نهم از زندگیت شدی.وزنت الان 10 کیلو شده و قدت 76
زیاد حال و حوصله ندارم آخه واسه اولین بار مریض شدی...
خیلی بهت وابسته ام دسته خودم نیست الان یک هفته میشه که ویروس وارد بدنت شده و سرماخوردی و اسهال گرفتی.الهی بمیرم هیچی نمیخوری و همش بهونه میگیری و دوست داری فقط تو بغلم باشی...
امروز بردمت آزمایش دادی .منم تو این چندوقته نه غذای درست و حسابی خوردم نه اعصاب راحتی مونده برااام.باباییتم خیلی غصه میخوره و ناراحته.خیلی سخته انشالله خدا هیچ بچه ای و مریض نکنه.
از شیطونیای قبل از مریضیت بگم که چهاردست و پا میری و دستتو میگیری هرجا که گیرت بیاد و خودتو میکشی بالا؛ انگار واسه ایستادن عجله داری ... فدات بشم شیرین زبونم شدی و چندتا کلمه هم میگی مثل ایتیه {اینچیه} اده {بده} و دد
عاشق تاپ بازی و پارکی تا بیرون میبرمت ذوق میکنی و پاهاتو تند تند میمالی به هم دیگه کامل تشخیص میدی لباس بیرون میپوشم زود میای طرفمو ذوق میکنی.تا من میخوام نماز بخونم گوله میای مهرو برمیداری و باهاش بازی میکنی
اینم چندتا از عکسای قشنگت عشقم بووووووووس
عاشق تاپ بازی هستی...
اینم از مهر برداشتن و در رفتنت ...
عشق مامانی...
دوستت دارم زندگیم...
فدای زبون کوشولوت...
اینجا هم شصت پات و داری میخوری...
آخ فدای شیرین کاریات...
ایلیا جوجه طلایی ، پسر خاله مرجان
آرتین دونه انار و پریا جیگر طلا پسرخاله وو دختر داییت
السا ناناز دختر عمه مریم
اینم چندتا دیگه از عکسای عشق مامان