آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

پایان 9 ماهگی

1394/7/19 15:36
نویسنده : مامان آیسان
491 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوشگل و شیرینم محبت

دیروز یعنی 18 مهر 9 ماهگیت تموم شد و باهم رفتیم درمانگاه برای قد و وزنت و چکاپ. البته خودم تو خونه مرتب وزنت میکنم که اگه خدای نکرده وزنت پایین اومد ببرمت دکتر ...

قدت 76 بود و از ماه پیش تغییری نکردی و وزنت 11،150 بود که عالی بود و از روی نمودار کنترل وزن و قدت بالاتر رفته بود و از حالت عادی زذه بود بالاتر.دکتری هم که اونجا بود دیدت گفت اصلا بهش نمیخوره ماشالا انقدر وزن داشته باشه .دخترم مثل مامانت استخون بندی پر داری و اصلا نشون نمیده وزنت نسبت به هیکلت بالاتر باشه....

و من وقتی شنیدم که دکتر گفت باید رژیم بگیره تا خدای نکرده دیابت نگیره ،تازه نیشم بسته شد و ناراحت شدم غمگین آخه کدوم مادری هست که خوشحال بشه که باید ببینه بچش غذاشو باید کم بکنه تا وزنش زیاد بالا نره ....گریه

راستی دندونای خوشگلت هم جفتش باهم زد بیرون و فهمیدم مریضی ماه پیشت که 10 روز شکمت شل شده بود واسه دندون درآوردنت بود مامانی مباااررررککک باشه...

مامانی و بابایی برات یه جشن کوچولو گرفتن که یادگاری بمونه .خاله مرجانم دوست داشت حضور داشته باشه ولی رفته بودن شهرستان نتونست خودشو زودتر برسونه خاله مژگانم رفته بود مسافرت و نبود.چون عید غدیر بود و شما اولین عیدت بود سادات خانووم باباییت گفت عید غدیر جشن دندونی بگیریم.خوب بود و اذیت نکردی مامانو.عمه مریم و مامان بزرگ اینا هم دیر تر اومدن و خاله نرگسم جشن دعوت بود و زود رفت.بازم زحمت کشیدن و تشریف آوردن

از شیطونیات بگم که هرچی بزرگتر میشی شیطنتت بیشتر میشه و تو خونه انقدر صدا درمیاری از خودت که شبا مامانی سردرد میگیره آرام دد و ماما و بابا هم میگی سی دی های بی بی انیشتین تنها چیزی هستش که شمارو میشونه جلوی تلویزیون تامن به کارهام برسم چشمکهر چیزی هم که میشنوی صداشو درمیاری .عاششقتم که انقدر بامزه شدی مامانی

فعلا راه نیوفتادی و فقط چهاردست و پا میری و دستتو میگیری به جایی و بلند میشی ولی من یکسره دنبالت راه میوفتم که خرابکاری نکنی....

 

اینم آرنیکا گلی و پریا گلی

اینم که کوچکترین عمه که خیلی دوسش داری عمه زهرا

اینم آش دندونی دخترم

دخترم دوست داشتم برات جشن بزرگتر بگیرم ولی جامون کوچیکه انشالله تولد 2 سالگیت خونه ی بزرگتر داریم و برات یه جشن مفصل میگیرم.

من و بابایی عاشقتیم...بوس

 

 

 

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)