آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

خوش اومدی دخترم

1393/11/6 18:16
نویسنده : مامان آیسان
848 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

بالاخره انتظار به سر رسید و روز پنجشنبه 18 دی ماه بدنیا اومدی.

از شب قبل از زایمانم رفتیم با باباییت خونه ی مامان مریم که صبح با مامانی بریم بیمارستان.شبش که تا صبح هر یه ربع یکبار بیدار میشدم دسترسی به اینترنت هم نداشتم که احساسمو بخوام برات بنویسم عزیزم.

صبح ساعت 5 بیدار شدیم و رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده دادیم نیم ساعتی طول کشید.

فشارم خیلی رفته بود بالا خودم تعجب کردم وقتی گفت رو 14 هست آخه همیشه فشارم پایین بود.فقط لحظه شماری میکردم که نوبتم بشه خوشبختانه دومین نفر بودم.رفتم تو بلوک زایمان و لباسامو عوض کردم و تحویل بابات دادم.شلوغ بود همه منتظر بودیم که صدامون کنن.کارهای مقدماتی رو انجام دادن و بالاخره صدام کردن.نشستم رو ویلچر و رفتم تو اتاق عمل توی سالن هرچی چشم انداختم باباییتو ندیدم.نشستم روی صندلی دکتر پرستنده چهر رو دیدم اومد باهام سلام و احوالپرسی کرد و گفت حالت خوبه گفتم بله استرس ندارم.بعدش دیدم باباییت اومد از لای در نگاهم کرد و گفت داری میری گفتم آره رنگش پریده بود استرس داشت.

بعدش صدام کردن و رفتم تو اتاق عمل نشستم و پاهامو دراز کردم که آمپول بی حسی بزنن به کمرم.دکتر پشت کمرمو خیس کرد و داشت آمپول میزد که یه دفه یخ کردم و تکون خوردم.دکتر بیحسی گفت نباید تکون بخوری و دوباره آمپول زد.خیلی درد داشت.پاهام سر شد و دراز کشیدم.پرده جلوم کشیدن و یه پرستار هم اومد بالاسرم مدام فشارمو چک میکرد و حواسش به حالم بود.

دکتر رزا و یه دکتر مرد مشغول شدن.فقط صداشونو میشنیدم که باهم حرف میزدن.یه ربع طول کشید و صدای قشنگتو شنیدم.زود ساکت شدی فکر کردم بردنت بیرون که پرستار اومد و گفت اینم دختر خانومتون.بعد گذاشتنت رو صورت و شونم.

واااای چه احساس قشنگی داشتم انقدر نرم بودی که دلم میخواست همونجا رو صورتم بمونی.حس آرامش میکردم هیچوقت تا آخر عمرم اون لحظه رو فراموش نمیکنم.محبت

بعدشم زود بردنت بیرون نشون باباییت دادن و به قول مامانم رنگ پریدگی باباییت رفع شد و برگشت به حالت اولش. راستی قرار بود از عملم فیلم بگیریم که یادمون رفت زودتر بهشون بگیم.باباییتم میگفتم دخملم یه عالمه مو داره...

اینم اولین عکس ورودت عشقم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)