آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

6ماهگی

1394/4/31 17:14
نویسنده : مامان آیسان
405 بازدید
اشتراک گذاری

سلام یکی یه دونه ی مامان و بابا بوس

دخترم تو 6 ماهگیت هم رفتیم مسافرت شمال، باخاله مرجان و خاله نرگس و خاله لیلا و همسرا و بچه هاشون...البته اله لیلا با داداش عباسش اومده بود.

اولین بار بود که تو آب میبردیمت و چقدر از آب بدت میومد.زود پاهاتو میاوردی بالا خیلی خنده دار میشدی حتما عکستو میذارمقه قهه

خیلی خوش گذشت واقعا جای خانواده خاله فخری و مامان مریم و دایی ابی خالی بود.4 روز موندیم هوا هم عالی بود فقط یه روزش گرم بود .خلاصه که انقدر تو آب رفتیم خودمونو خفه کردیم.جنگل هم خوب بود 2 بار رفتیم.

ایلیا طلا هم اولین مسافرتش بود عشق خاله.یاد گرفته بوست میکنه البته شمارو انگار از همه بیشتر دوست داره چون تک و توک بقیه رو میبوسه.

خلاصه از مسافرت اومدیم و یه هفته بعد واکسن 6 ماهگیت و باید میزدی.غمگین

رفتیم  درمانگاه و قد و وزنت که عالی بود قد 69 وزن 8900 خوشحال شدم ولی وقتی بردمت رو تخت که  واکسن بزنی داشتم از استرس میوفتادم اصلا طاقت اشکاتو ندارم مامانی گریه

این دفعه هم مثل 2 ماهگیت تب کردی و همونجوری اولش ساکت بودی و سه چهار ساعت بعد شروع کردی و خونه رو گذاشتی رو سرت....به مدت 20 دقیقه یه سره جیغ میزدی و گریه میکردی هرکاری هم میکردم آروم نمیشدی خودمم اشکام همینجوری میومد آخه خیلی بد ضجه میزدی.بمیرم برات مامان جونمگریه

الانم که یاد گرفتی با روروئک جلو هم بیای البته بیشتر کج کج میری تا جلو....به باباییت هم خیلی زیاد علاقه نشون میدی درو که باز میکنه و صدای کلیدو میشنوی تو هر حالتی که باشی نگاهت برمیگرده به سمت در و دستاتو میاری بالا که یعنی بغلم کن و اگه بابایی بره لباساشو عوض کنه گریه میکنی .بغل

راستی دندونای ایلیا طلا هم دراومد مبارکش باشه نفس خاله.

اینم از عکسای قشنگتون.بوس

 

 خاله فدای مرواریدات

مامانت فدات بشه که انقدر گریه کردی از درد واکسن

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)