آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

خوش اومدی دخترم

سلام دختر قشنگم بالاخره انتظار به سر رسید و روز پنجشنبه 18 دی ماه بدنیا اومدی. از شب قبل از زایمانم رفتیم با باباییت خونه ی مامان مریم که صبح با مامانی بریم بیمارستان.شبش که تا صبح هر یه ربع یکبار بیدار میشدم دسترسی به اینترنت هم نداشتم که احساسمو بخوام برات بنویسم عزیزم. صبح ساعت 5 بیدار شدیم و رفتیم بیمارستان تا تشکیل پرونده دادیم نیم ساعتی طول کشید. فشارم خیلی رفته بود بالا خودم تعجب کردم وقتی گفت رو 14 هست آخه همیشه فشارم پایین بود.فقط لحظه شماری میکردم که نوبتم بشه خوشبختانه دومین نفر بودم.رفتم تو بلوک زایمان و لباسامو عوض کردم و تحویل بابات دادم.شلوغ بود همه منتظر بودیم که صدامون کنن.کارهای مقدماتی رو انجام دادن و ...
6 بهمن 1393

هفته ی 39

سلام پرنسس مامان دختر قشنگم قرار شد روز 18 دی پا به این دنیای قشنگ بذاری. دکترم گفت هرچی بیشتر بمونه بهتره و خدای نکرده یه وقت اکسیژن کم نیاره که مجبور بشه بره تو دستگاه.الانم 4 روز مونده عقش کوشولوم تا بغلت کنم. ووووویییییی دارم لحظه شماری میکنم الانم شما داری سکسه میکنی  اعصابت خورد میشه همش کمرتو فشار میدی بالایی و منم دردم میاد.تو این 2 هفته ی آخر هرروز سکسکه میکردی امیدوارم خوب وزن گرفته باشی مامانی. فقط یه کوچولو استرس دارم نکنه زردی داشته باشی البته دلم روشنه ایشالا که نداری دخترم. دوستت دارم فرشته کوچولوی مامان ...
13 دی 1393

هفته ی 37

سلام عشق کوشولوی مامان تو هفته ی 35 یه روز چرخیدی . دوباره برگشتی سرجات.  زیاد بهت خوش نگذشته بود.سه روز پیش سونوی آخرم و رفتم آخره 36 هفتگی .صبح چرخیدی و سرت پایین اومد ولی دکتر گفت جفت زیر سر دخملته مثله بالش شما راحت باش دخملم.وزنتم 2600 بود گفت معمولیه.دیروزم رفتم دکتر معاینم کرد گفت سرش خیلی پایینه تاریخ سزارینت 18 دی هستش ولی تا اون موقع خطرناکه نگه داشتنت.قرار شد هفته ی دیگه یعنی 11 دی برم واسه عمل. وای دارم لحظه شماری میکنم مامانی خیلی دارم اذیت میشم .دردم زیاد شده یه دفعه زیر شکمم تیر میکشه کمرم که دیگه نگو سرپا نمیتونم وایسم.توی این یه هفته حسابی میخورم تا یه خورده وزن بگیری ... دخترم قشنگم من و باباییت...
4 دی 1393

هفته ی 35

سلام زندگی مامان دیگه داره تموم میشه عشقم.بالاخره چرخیدی و سرو ته شدی.قربونت برم اینجوری واسه رشدت هم بهتره.هفته ی قبل که پیش دکتر بودم گفت وزن اضافه نکردی یعنی همون 78 کیلو مونده بودم.یه پودر تقویتی نوشت و گفت موز و عسل و با این پودره بخور تا دخملتم وزن بگیره... از بس که وول میزدی مامانی نمیذاشتی یه خورده وزن بگیری الانم دارم لحظه شماری میکنم زودتر هفته ی دیگه بشه و برم سونو ببینم چندکیلو شدی آیسان مامان. باباییتم از الان نگران ما دوتاست .هر شب که میاد یه برنامه میریزه.قرار شده بعد از زایمانم بریم خونه مامان مریم بمونیم اونجا.خاله مرجان و خاله مژگانم میان اونجا میمونن پیش ما عسیسم.خاله هات دارن روز شماری میکنن تا روی ...
16 آذر 1393

هفته ی 33

سلام عقش کوشولوی مامان... نمیدونی چقدر من و باباییت داریم لحظه شماری میکنیم.40 روز بیشتر نمونده مامانی که بیای تو بغلم نفسم تو این هفته شما باید 2 کیلوگرم وزن داشته باشی و 43 سانتم قدت باشه. واسه کامل شدن ریه شما مامانی هر 5 روز داره یه آمپول بتامتازون میزنه.البته خاله مرجانت زحمتشو میکشه.مامانی ایلیا پسرخالت انقدر شیرین شده که نگو فقط دلم میخواد گازش بگیرم ولی دلم نمیاد. عزیزم الان دیگه شما تو دلم وقتی بیداری چشمای قشنگتو باز میذاری و میتونی چیزی و بمکی یا ببلعی و هم زمان نفس بکشی.روزی نیم لیتر هم ادرار میکنی. از احوالات خودم برات بگم که روزبه روز دارم بدتر میشم.تا 30 هفتگی خیلی خوب و راحت گذشت .الان دیگه معده د...
7 آذر 1393

هفته ی 31

سلام به روی ماهت دخترکم... دیگه داره کم کم این هفته های آخرم میگذره.نمیدونی مامانی  من و باباییت داریم لحظه شماری میکنیم که روی ماهتو ببینی م. این روزا خیلی شیطونی میکنی دخترم.خیلی بد لگد میزنی همش میترسم کیسه آبم پاره بشه و مجبور بشی زود بدنیا بیای. وضعیت جسمانیمم خوب نیست.تا الان 16 کیلو وزن اضافه کردم.کمرم و زانوهام خیلی اذیتم میکنن ولی همه ی دردای دنیا رو به جون میخرم تا تو رو تو بغلم بگیرم عشق کوچولوم. دخترم زیاد ورجه وورجه نکن تا یه خورده تپلی بشی و کم وزن بدنیا نیای.همه ی وسایلات آماده هستن مامانی.انتظار خیلی بده... دوستت دارم مامانی.   ...
24 آبان 1393

هفته ی 29 و سیسمونی آیسان جونم

  سلام پرنسس مامان الان دیگه شما 1کیلو و 150 گرم وزن داری و 38 سانتی متر هم قد داری.تو این هفته مامانی هم سونو رفته هم آزمایش دیابت داده که خداروشکر قندم بالا نبود. فدات بشم لگد زدنات بیشتر شده ولی هنوز نچرخیدی که سرت پایین بره.البته حالا وقت داری... 2روز پیش جشن سیسمونیت بود.خوش گذشت .خاله فخری و عروسش،زندایی و لیلا ،خاله مرجان و ایلیا،خاله مژگان و آرتین،مامان مریم،زنداییت الهام و آبجیش افسانه و پریا، مامان آسیه،خاله پری, عمه مریم و حسین؛عمه فاطمه و عمه زهرا. خاله فاطمه که مریض بود و نیومد،آرنیکا هم سرما خورده بود و با مامانش نیومده بودن.  ایشالا که زودتر خوب بشن. راستی باباییت تو یه حرکت غافلگیر ک...
4 آبان 1393

هفته ی 26

سلام دختر قشنگم.ببخشید مامانی چندوقته سرم شلوغه وقت نکردم بیام برات بنویسم. چندروز پیش عروسی خاله کیانا  بود.خیلی خوش گذشت ولی من نتونستم زیاد برقصم. بجاش پایتختیش رقصیدم. یعنی میشه زنده باشم و عروسی تورو ببینم عشق مامان؟ دخترم تو این هفته خیلی لگدات محکم شده مامانی.بعضی وقتا که به پهلو میخوابم و شکمم به زمین میخوره جای شما تنگ میشه و با پنجه ی پات چنان میکشی که انگار با چنگال داری از تو دلم فشار میدی. فدات بشم مامانی خلاصه که قشنگ به باباییت عکس العمل نشون میدی.تا دست میکشه بهت سریع لگد میزنی. قربونت برم که من و باباییت داریم لحظه شماری میکنیم واسه دیدن روی زیبای شما. تو این هفته شما 750 گرم وزن داری و ...
19 مهر 1393

هفته ی 23

سلام دختر قشنگم امروز 2 روزه که رفتی تو 23 هفتگی.تکون خوردنات تو دلم بیشتر شده.ایشالا خودت مامان شدی میفهمی که چه احساس قشنگیه که یه موجود تو دلت حرکت میکنه. شبها خوب میخوابی و اذیت نمیکنی ولی صبح یه کاری میکنی که بلند شم و برم زودتر صبحانه بخورم.فکر میکنم شما هم گرسنت میشه.نمیدونم... باباییت خیلی عجله داره زودتر ببینت مامانی.منم دوست دارم زودتر بگذره و روی ماهتو ببینم. سیسمونیتو خریدم فقط مونده سرویس چوبت.قربونت برم که انقدر روزیت زیاده عشق مامان. امروز خاله مرجانت رفته بود ایلیا رو واکسن 2 ماهگی بزنه.بعدش اومد خونمون.دیدمش دلم براش سوخت لباشو جمع کرده بود عسیسم. اگه حسودیت نیاد خیلی دوسش دارم .پسرخاله آرتی...
26 شهريور 1393