آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
آیسانآیسان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

آیسان نخودچی مامان و بابا

دخمل شیطون

عشق کوچولوی مامانی از وقتی وارد 7 ماهگی  شدی یاد گرفتی تا روی دستهات بلند بشی , دستهات رو میزاری زمین و خودت رو روی دستهات بلند میکنی ولی هیچ خبری از سینه خیز رفتن نبود.البته دیروز یاد گرفتی که سینه خیز عقبی بری. هفته ی دیگه وارد 8 ماهگیت میشی.البته دور در جاهم بلدی بزنی مامانی.چند روز پیش برای سنجش شنوایی رفتیم درمانگاه که خدارو شکر عالی بودی و مثل نوزادیت یه گوشت شنواییش بیشتره؛ یادم باشه نصیحت هامو تو اون گوشت بهت بگم از شیطونیات بگم که از همون درمانگاه انقدر دستگاه شنوایی سنج و خودکار و کاغذ و کشیدی و شیطونی کردی که مسئولش گفت حتما یکسالگی خواب بیارش.منم یه خورده ناراحت شدم البته حق داشت جدیدا خیلی شیطون شدی جیگ...
9 مرداد 1394

من یه مامانم

من يه مامانم....... خيلي وقته كه ديگه لباساي قبلم اندازم نيست اما......ازينكه ميبينم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش ديگه اندازش نيست حس خيلي خوبي دارم. چاق شدم و اندامم ديگه مثه قبل نيست.... اما وقتي فرزندم و نگاه ميكنم و قد و بالاشو ميبينم ذوق ميكنم خيلي وقته كه ديگه وقت نميكنم ارايش كنم ...اما وقتي فرزندم اراسته است و زيبا همه چي يادم ميره. خيلي وقته كه براي خودم وقت زيادي ندارم ....اما ازينكه تمام وقتم صرف رسيدگي به فرزندم ميشه يه جور خاصي خوشحالم خيلي وقته كه نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا اخرش بخورم......اما وقتي فرزندم شيرشو با ميل ميخوره و تموم ميشه انگار خوشمزه ترين غذاهاي دنيا رو خوردم خيلي وقته نتونستم كتا...
8 مرداد 1394

6ماهگی

سلام یکی یه دونه ی مامان و بابا دخترم تو 6 ماهگیت هم رفتیم مسافرت شمال، باخاله مرجان و خاله نرگس و خاله لیلا و همسرا و بچه هاشون...البته اله لیلا با داداش عباسش اومده بود. اولین بار بود که تو آب میبردیمت و چقدر از آب بدت میومد.زود پاهاتو میاوردی بالا خیلی خنده دار میشدی حتما عکستو میذارم خیلی خوش گذشت واقعا جای خانواده خاله فخری و مامان مریم و دایی ابی خالی بود.4 روز موندیم هوا هم عالی بود فقط یه روزش گرم بود .خلاصه که انقدر تو آب رفتیم خودمونو خفه کردیم.جنگل هم خوب بود 2 بار رفتیم. ایلیا طلا هم اولین مسافرتش بود عشق خاله.یاد گرفته بوست میکنه البته شمارو انگار از همه بیشتر دوست داره چون تک و توک بقیه رو میبوسه. ...
31 تير 1394

اولین مسافرت

یکی یدونه ی مامان سهلام... دخملم اولین مسافرتت و توی 5 ماهگی مشهد رفتی با مامان و بابایی و عمو محسن (پسرخاله ی بابا) که یه خورده اذیت شدی.رفت و برگشتمون با هواپیما بود که شما اذیت نشی ولی تو هواپیما که میرفتیم زود شروع میکردی به گریه و لگد میزدی.تو  فرودگاه هم گشنه شده بودی و به قول یکی از کارکنان فرودگاه و گذاشتی رو سرت خلاصه اینکه خیلی خوش گذشت حسابی زیارت کردیم.خیلی وقت بود نرفته بودم زیارت و میدونم که امام رضا اول تورو بعد مارو طلبید.خیلی احساس سبکی میکنم خوشحالم و به جای همه زیارت و دعا کردم.تو حرم هم زیاد نق میزدی انگار از جای شلوغ بدت میاد... 4 روز مونیم البته یه روزشو هم رفتیم شاندیز که خیلی اونجا خوش آب و هوا...
30 تير 1394

دخترم عاشقتم

دخترم عزیزترینم.... من مادرت هستم... من با عشق،با اختیار، با آگاهی تمام پذیرفته ام که مادرت باشم تا بدانم خالقم چگونه مخلوقش را دوست میدارد هدایت میکند و در برابر خواسته های تمام نشدنی اش لبخند میزند و در اغوشش میگیرد, من یک مادرم هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد... من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بی خوابی های شبانه را تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت همه حجم سکوتی,که گاه از خودگذشتگی نامیده میشود... تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد... من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین ... بهشت من زمین من و زندگیم نفس های ارام کودکی توست که در اغوشم رویای پروانه ارزوهایت را میبینی... من م...
30 تير 1394

4 ماهگی

سلام پرنسس مامان.... 18 اردیبهشت 4 ماهه شدی عشق کوچولوم.واکسن 4 ماهگیتو رفتیم دوتایی زدی و این بارم مثل همیشه خیلی گریه کردی و بعد از یه ربع تو درمانگاه ساکت شدی و خوابت برد.خوشبختانه هر دفعه چون قبلش بهت استامینوفن میدم زود اتر میکنه و خوابت میبره و اینکه این دفعه تب نداشتی .هرسری که اینجوری گریه میکنی و جیغ میکشی منم باهات گریه میکنم  اصلا طاقت ندارم اشکاتو ببینم و از ته دلم از خدا میخوام که زودتر دردت تموم بشه.بابایی هم خیلی ناراحت میشه و بهت میگه گریه نکن باباییت میمیره ها....(زبونم لال)ولی چاره ای نیست همش بخاطر سلامتیته عزیزدلم بابایی خیلی کمک میکنه وقتی میاد خونه تا میبینه گرسنه هستی و کم کم داری شروع میکنی زود میپره...
20 تير 1394

3 ماهگی

سلام به یکی یدونه ی مامان  فرشته کوچولوم 18 فروردین 94 ؛ 3 ماهه شدی.اولین عیدت مبارک دختر قشنگم.امسال بهترین سال من وباباییته دخترم چون آیسان جونم تو زندگیمونه و باعث شده که بیشتر احساس خوشبختی کنیم. امسال نتونستم زیاد سفره هفت سینمو قشنگ درست کنمو ساده درست کردم.واسه تو هم سبزه ریختم ولی زود خشک شد ایشالا سال دیگه بهترشو درست میکنم. سیزده بدر هم با ایلیا طلا و آرتین جونی وخاله مرجان و مژگان و مامان مریم و دایی محمد و بابا اکبر و دایی ابی رفتیم پارک پامچال.البته میخواستیم بریم سرخه حصار که چون شما و ایلیا طلا کوچیکین گفتیم ترافیکه اذیت میشین.درکل خیلی خوش گذشت. از خودت بگم که ساعت خوابت تنظیم شده و دیگه مامانو ...
22 خرداد 1394